گرايش ها و مغناطيس هاى ديگر كه مى تواند انسان را به سوى ضد حق جذب كند، به سويى جذب كند كه عملاً ضد حق از آب در مى آيد، زمينه رشد و قدرتمند شدنشان از زمينه رشد و قدرتمند شدن حق گرايى بيشتر است. نه خودِ گرايش، بلكه زمينه نيرومندتر و مساعد است. ببينيد ، يك جوان در بيست سالگى، در سنين قدرتمندى كشش هاى جنسى، گرايش جنسى او قوي تر است يا حق گرايىِ او ؟ اوّلى. ببينيد، انسانى كه اوّليات زندگىِ او فراهم است، تجمل دوستى و تجمل خواهى را در او دامن زدن آسان تر است يا حق گرايى را ؟ باز هم اوّلى. ببينيد، انسانِ اشباع شده از اوليات زندگى، ولى در مسيرِ رياست و جاه و جلال طلبى است ؛ جاه و جلال دوستى را در او آسان تر مى شود دامن زد يا حق گرايى را ؟ جاه طلبى، جاه دوستى، شوكت گرايى، رياست منشى.
اتفاقاً اين يكى چه آفت بزرگى براى اهل علم است. چند شب است كه در اين جلسه مى آيم و دوستان با ما همان طور عمل مى كنند كه با سايرِ هم لباسهاى ما و وقتى كه من مى آيم صلوات ختم مى كنند. البته من دوست دارم بر نام پاك پيغمبر و دودمان او درود بفرستيد ، اما نه به مناسبت ورود من. خواهش مى كنم در اين جلسه منسوخ بشود.
بهراستى درود فراوانِ خدا بر پيامبر پاك و دودمانش باد. اما مى دانيد على عليه السلام، اين چهره درخشان دودمان پيامبر، چه فرمود؟ فرمود: يكى از خطرناكترين دامهاى شيطان بر سر راه مردان و زنان حق پرست، انسانهاى حق پرست، صداى كفش كسانى است كه دنبال او به راه مى افتند. انسانى هست كه دل او در گروِ اين است. اگر صداى دو هزار كفش را كه به زمين بخورد، بشنود خيلى خوشش مى آيد، اما اگر پنج شش تا باشد دل نگران است كه چرا كم هستند. امروز نامه آقايى به دست من رسيد كه از معمّمانِ ساده دل است. انصافاً از خانواده اى است كه از يك نوع ساده دلى و صفا برخوردارند و معمّم هم هستند. اين آقا سالها قبل در قم با من مختصر آشنايى داشت. امروز نامه اى براى من فرستاده كه در آب باران خيس خورده بود و من از خود پرسيدم از كجا آمده است. بعد كه باز كردم و خواندم ديدم مطالب آن معمولى است. ما حصلِ نامه ايشان اين بود كه از من با دلسوزى سؤال كرده بود فلانى! تو همه زمينه ها برايت فراهم هست كه با آقايى زندگى كنى (اين تكيه كلام آن نامه است)، ولى شنيده ام به جاى اينكه بخواهى با آقايى زندگى كنى (سوابقى را هم اسم برده) حالا فلان كار را مى كنى، و براى خودت شغلى انتخاب كرده اى و زندگیت را جدا كرده اى و چنين و چنان كرده اى. بگو ببينم چرا؟ آن هم واقعاً با دلسوزى. من او را خوب مى شناسم. آدمى است كه نه سودى از من مى برد، نه زيانى از من مى كشد. پيداست كه صرفاً دلش سوخته كه چرا من راه زندگى با آقايى را رها كردم. بنا داشتم برايش بنويسم اى دوست عزيزِ با محبت اما متأسفانه غافل و كم خبر! تو نمى دانى كه همين گرايش به «با آقايى زندگى كردن» چه بر سر آنچه روحانيت مى ناميم آورده است؟ ممكن است يك روحانى زندگى اش را خيلى ساده و پارسايانه كند؛ اين آسان است و خيلى مشكل نيست. ممكن است از سر خيلى چيزها بگذرد، اما سرِ رياست و آقايى و صلوات ختم كردن ها، پاى خيلي ها لغزيده و مى لغزد.
حق و باطل از دیدگاه قرآن ، ص 53
بیان دیدگاه